نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطره ای از شهید
خاطره‌‌ای از شهید «رقیه بی‌نیاز»
پدر شهید تعریف می‌کند: «من و مادرش خیلی دوست داشتیم به دنیا آمدن فرزندش را ببینیم که متاسفانه این اتفاق باعث شد نتوانیم بچه‌دار شدن دخترمان را ببینیم و...»
کد خبر: ۵۶۷۶۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۷

خاطره‌‌ای از شهید «علی‌ مسلم‌زاده»
مادر شهید تعریف می‌کند: «پسرم خیلی مهربان و دلسوز بود، برای دفاع از ناموس و کشورش جانش را فدا کرد و همیشه شهادت آرزویش بود که در نهایت هم به آرزویش رسید.»
کد خبر: ۵۶۷۵۷۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۷

خاطره‌‌ای از شهید «علی‌اصغر جعفری لاری»
پدر شهید تعریف می‌کند: «شهید علاقه خیلی زیادی به تربیت اهل خانه و فامیل نسبت به فرایض دینی مخصوصاً یادگیری قرآن کریم داشت. حتی یکی از اتاق‌های منزلش را به برگزاری جلسات قرآنی اختصاص داده بود.»
کد خبر: ۵۶۷۴۹۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۶

خاطره‌‌ای از شهید «احمد آسیان»
فرزند شهید تعریف می‌کند: «زمان سربازی رفتنش فرا رسید و تصمیم گرفت به خدمت مقدس سربازی برود. پدرم زمانی که می‌خواست به سربازی برود از پدر و مادرش اجازه گرفت و دست آنان را بوسید و گفت: "شما بزرگ من هستید، برایم دعا کنید."»
کد خبر: ۵۶۷۲۶۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۱

خاطره‌‌ای از شهید «محمد کناری رائیز»
مادر شهید تعریف می‌کند: «جوان با احساس و مهربانی بود. پسرم محمد هر زمان که صحبت از جبهه و جنگ می‌شد با اطمینان قلبی می‌گفت: "من شهید می‌شوم" و سرانجام به آرزوی دیرینه‌اش رسید و ...»
کد خبر: ۵۶۷۱۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۰

خاطره‌‌ای از شهید «صفر غلام‌پور رودانی»
فرزند شهید تعریف می‌کند: «در بین مسیر، مسافری بود که در مقدار کرایه با راننده به توافق نرسیده بود و راننده می‌خواست مسافر را بین راه پیاده کند. شهید با راننده صحبت می‌کند و به او می‌گوید شما نباید این بنده خدا را بخاطر کرایه پیاده کنید. پدرم واسطه آن مسافر شد و ...»
کد خبر: ۵۶۷۱۳۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۹

خاطره‌‌ای از شهید «ابراهیم بناوند»
برادر شهید تعریف می‌کند: «برادرم رفت و دیگر برنگشت. مدت‌ها شهید مفقودالاثر بود تا اینکه بعد از چند وقت پیکر مبارکش پیدا شد و ...»
کد خبر: ۵۶۷۰۴۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۸

خاطره‌‌ای از شهید «حسن سقایی‌‌پور سکل»
دوست و همرزم شهید تعریف می‌کند: یکی از همرزم‌ها با سرعت به سمت من آمد و گفت سقایی تیر خورده. پیش شهید رفتم و سرش را بلند کردم، شهید به من گفت: «اجازه ندهید عراقی‌ها پیشروی کنند و با ذکر ائمه به شهادت رسید.»
کد خبر: ۵۶۶۹۶۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۵

خاطره‌‌ای از شهید «حسن زارعی»
پدر شهید تعریف می‌کند: همیشه آرزو داشت به جبهه برود، می‌گفت «دوست دارم شهید شوم، برایم دعا کنید چون دعای شما زودتر مستجاب می‌شود، دعا کنید شهید شوم ولی اسیر نشوم.»
کد خبر: ۵۶۶۹۰۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۴

خاطره‌‌ای از شهید «علی زمانی‌پور»
برادر شهید تعریف می‌کند: «موقع اذان بود که علی و دوستش برای گرفتن وضو به کنار شیر آب رفته و در حال گرفتن وضو بودند که ناگهان خمپاره‌ای میان او و دوستش افتاد، پس از اصابت خمپاره به زمین ترکش‌هایش به طرف...»
کد خبر: ۵۶۶۸۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۳

خاطره‌‌ای از شهید «طالب ذاکری خواهان»
همسر شهید تعریف می‌کند: شب آخری که با من بود صدایم زد و گفت «من زیارت عاشورا می‌خوانم و تو نیز با من تکرار کن» آن شب من کلی گریه کردم و در میان اشک‌هایم برای شوهرم و تمام رزمندگان دعا کردم.
کد خبر: ۵۶۶۸۰۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۲

خاطره‌‌ای از شهید «غلامعباس عفیفه»
خواهر شهید تعریف می‌کند: «مادرم در آن روز خیلی ناراحت بود و مرتب دعا می‌کرد که خدایا جا پر شود تا نتوانند بچه من را به جبهه ببرند. آخر دعایش مستجاب شد و او را نبردن ولی از آن جا که او عشق به شهادت داشت بعد از چند سال در نیروی دریایی ارتش ثبت‌نام کرد و ...»
کد خبر: ۵۶۶۷۶۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۱

خاطره‌‌ای از شهید «علی ترکمانی»
برادر شهید تعریف می‌کند: «اولین کسی بود که در روستا ماشین خرید و در آن زمان در جاده میناب-جاسک کار می‌کرد. بعضی مواقع در چابهار تعزیه‌خوانی می‌کرد. اخلاقش زبان‌زد همه‌ی مردم روستا بود.»
کد خبر: ۵۶۶۷۵۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۱

خاطره‌‌ای از شهید «رضا پرور»
همسر شهید تعریف می‌کند: شهید مرتب به من می‌گفت «چند هفته‌ای است حالم مثل قبل نیست و حالت عادی خودم را ندارم، حس می‌کنم حالم خیلی خوب است.» انگار می‌دانست که قرار است یک اتفاق خاصی برایش بی‌افتد.
کد خبر: ۵۶۶۷۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۹

خاطره‌‌ای از شهید «عبدالله نجیب ایسینی»
برادر شهید تعریف می‌کند: «اخلاق بسیار خوبی داشت، هر کی که شهید را می‌دید فوراً شیفته اخلاقش می‌شد. یکبار من و شهید با اتوبوس به مشهد مقدس رفتیم، در طول مسیر سفر اینقدر رفتارش با بقیه خوب بود که با خیلی‌ها دوست شد و ارتباط دائمی پیدا کرد.»
کد خبر: ۵۶۶۵۷۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۷

خاطره‌‌ای از شهید «محسن قنبری‌پور»
مادر شهید تعریف می‌کند: «بعضی مواقع که فرزندم پول توجیبی نداشت، مسیر مدرسه تا خانه را با پای پیاده می‌آمد که حدود دو الی سه ساعت طول می‌کشید تا به منزل برسد اما حاضر نبود از من پول توجیبی درخواست کند مبادا که من شرمنده او شوم.»
کد خبر: ۵۶۶۵۵۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۷

خاطره‌‌ای از شهید «علی صادقی جغدری»
مادر شهید تعریف می‌کند: شهید بقیه را نهی از منکر می‌کرد و می‌گفت «ما باید نسبت به یکدیگر احساس مسئولیت کنیم، اگر شخصی مرتکب عمل خلاف شرع قرار گرفت به او تذکر بدهیم تا یاد خدا در دل‌ها پر رنگ شود و...»
کد خبر: ۵۶۶۵۲۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۶

خاطره‌‌ای از شهید «محمدرضا ذاکری ننگی»
دوست شهید تعریف می‌کند: «محمدرضا نماد یک جوان مومن و فعال بود، همیشه لبخند زیبایی بر لبانش بود که زیبایی صورتش را دوچندان می‌کرد. همیشه در فعالیت‌های خانوادگی و مراسم‌های جمعی حضور فعالی داشت.»
کد خبر: ۵۶۶۵۱۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۶

خاطره‌‌ای از شهید «غازی بوفرهان»
برادر شهید تعریف می‌کند: «برادرم علاقه خاصی به عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین (ع) داشت و به من می‌گفت امام حسین‌ (ع) چه کشیده که اینقدر بین جهانیان شخص بزرگی شده است. واقعا آدم‌های بزرگ خیلی سختی کشیده‌اند...»
کد خبر: ۵۶۶۴۶۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۵

خاطره‌‌ای از شهید «منصور اسفندی»
خواهر شهید تعریف می‌کند: برای برگزاری هر چه بهتر مراسم خیلی دغدغه داشتیم. شب در عالم خواب شهید به خوابم آمد و گفت «از چه نگران هستید؟ ما تمام کارهایتان را انجام دادیم...».
کد خبر: ۵۶۶۴۵۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۵